جدول جو
جدول جو

معنی تاب هاردن - جستجوی لغت در جدول جو

تاب هاردن
تاب آوردن، مقاومت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
طاقت آوردن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
صبر. مصابرت. صابری. صبوری کردن. شکیبا بودن، برخود هموار کردن. رجوع به تاب شود، تحمل کردن. طاقت آوردن:
تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.
سعدی.
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود
اسیر هجر چه تاب شب دراز آرد؟
سعدی.
مگر بر تو نام آوری حمله کرد
نیاوردی از ضعف تاب نبرد.
سعدی (بوستان).
چو آهن تاب آتش می نیارد
نمیباید که پیشانی کند موم.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.
سعدی.
باحملۀ شمال چه تاب آورد چراغ
با دولت همای چه پهلوزند زغن.
سلمان ساوجی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ.
دلم تاب نیاورد چگونه دلت تاب می آورد؟. در درد باید تاب آورد. دلم تاب نیاورد دو روز بمانم زود آمدم، مقاومت کردن. ایستادگی کردن. رجوع به تاب شود:
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گر رسم افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
، ایجاد خلل، فسادو آشفتگی کردن.
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سرچاره گر زیر خواب آورد.
نظامی.
رجوع به تاب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن:
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
((دَ))
در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن، پیچ و خم پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
((وَ دَ))
تحمل کردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
تحمل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن، یارستن
متضاد: برنتافتن، پایداری کردن، مقاومت کردن، شکیبا بودن، صبر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
مقلاةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
Pan
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
frire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
kupika kwa kikaangio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
жарить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
braten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
смажити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
smażyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
توا پر پکانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
ভাজা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
friggere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
freír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
팬에 볶다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
フライパンで焼く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
לטגן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
तवे पर पकाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
menggoreng
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
ทอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
bakken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
fritar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تابه کردن
تصویر تابه کردن
tavada kızartmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی